گزارش خبرنگار کیهان از سفر به کرمان در پنجمین سالگرد حاج قاسم
سفر به دیار سربازانی که اسطوره شدند
بخش نخست
سیدمحمد مشکوهالممالک
در این روزها، دنیا و بهویژه کشورهای منطقه، هر روز درگیر بحرانها و درگیریهای پیچیدهای است که قلب هر انسان آزادهای را به درد میآورد. از غزه و لبنان گرفته تا فلسطین و سوریه، هر کجای این خاک، زخمهای عمیقی بر جای مانده است. در غزه، خون شهدای مقاومت جاری است و در لبنان، سنگرهای مقاومت هنوز پابرجا است. اما آنچه در ذهنم مرور میشود، بیشتر از همه، وضعیت سوریه است. کشوری که زمانی به عنوان قلب مقاومت شناخته میشد، حالا با سالها جنگ و ویرانی، یادآور دلاوریهایی است که در میدانهای نبرد به یادگار گذاشته شد.
ایثار و فداکاری شهدای مدافع حرم
سوریه، جایی که شهدای زیادی از جبهه مقاومت از ایران، لبنان و عراق برای دفاع از حرم اهل بیت نبی
و نیز جلوگیری از قدرت یافتن داعش و سپس طمع ورزیدنشان به خاک ایران جان خود را فدای آرمانهای آزادی و عدالت کردند. یاد آن روزها که حاج قاسم سلیمانی در کنار سید حسن نصرالله و دیگر فرماندهان، در میدانهای نبرد علیه دشمنان بشریت ایستاده بود، همچنان در ذهنها زنده است. چگونه این دو سردار بزرگ، در کنار هم، دلاوریهای بیپایانی را در جبهههای مختلف به نمایش گذاشتند، از دفاع از حرم گرفته تا مقاومت در برابر تهدیدات بزرگتر.
در میان این افکار و احساسات پر از غم، چیزی در دلم تکان خورد. یاد حاج قاسم سلیمانی بهعنوان سرباز ولایت، یاد آن مردی که در سختترین روزها کنار ملتهای مظلوم ایستاد، به ذهنم آمد. در ذهنم تصویری زنده از سرداری نقش بست که برای آرمانهای بزرگش فدا شد. حاج قاسم، که در میان گردابهای خونین، با حضورش چراغی روشن برای همه مسلمانان و آزادیخواهان جهان بود. او که بعد از شهادتش هم، یاد و نامش در دلها همچنان زنده است.
در جستوجوی آرامش
در روز سهشنبه، ۴ دیماه ۱۴۰۳، به همراه همکاران عزیزم، آقای فرنوش بلوچی حسینی و احمد رحیمی، برای این سفر معنوی به کرمان میروم. این سفر، سفری است برای یادآوری شهیدانی که با خون خود چراغ راه شدند و برای یافتن آرامشی که در این روزهای پرفشار، بیش از همیشه به آن نیاز داریم. مزار حاج قاسم سلیمانی در کرمان، جایی که روح و یاد او همواره در آنجا زنده است، مقصد نهائی ما خواهد بود. جایی که با حضور در آن، میخواهیم به دلهایمان آرامش بخشیم و به یاد همه شهدای مقاومت، از جمله حاج قاسم، دلی دوباره پیدا کنیم.
این سفر، نه تنها یک سفر فیزیکی به کرمان، بلکه یک سفر معنوی و روحانی است. سفری برای جستوجو در دلام، برای پاسخ به سؤالاتی که در دل دارم و برای رسیدن به آرامشی که تنها در کنار یاد حاج قاسم سلیمانی و در مزار او میتوانم بیابم. در این سفرنامه، شما را نیز همراه خود خواهم برد تا در کنار هم، از این لحظات معنوی بهرهمند شویم.
کرمان؛ قلب کویر ایران
کرمان، این شهر تاریخی و فرهنگی، در جنوبشرقی ایران و در فاصله حدوداً ۱۱۰۰ کیلومتری از تهران قرار دارد. شهری که به دلیل موقعیت جغرافیاییاش در دل کویر، هوائی خشک و گرم دارد، اما در عین حال با تاریخ و فرهنگ غنیاش، در دل هر مسافر خاطراتی به یادگار میگذارد. با وجود فضای کویری، کرمان طبیعت خاص خود را دارد؛ از باغها و قناتهای تاریخی گرفته تا مناطق کوهستانی که در فصول سرد سال، هوای مطبوع و دلپذیری دارند.
کرمان همچنین به عنوان یکی از مهمترین مراکز تولید قالی و صنایع دستی در ایران شناخته میشود و این ویژگیها به همراه مهماننوازی مردمانش، این شهر را به مکانی ویژه برای بازدید و تجربهای معنوی بدل کرده است.
روز نخست سفر
به کرمان رسیدیم. هوا کمی سرد است و درختان کنار خیابانها برگهای خشکشان را در آغوش گرفتهاند. آسمان شب، با ستارههایی که به روشنی درخشان و مشخص بودند، نویدبخش سفر معنویای بود که پیش رو داشتیم. احساس میکردم این ستارگان، گویی در این لحظه به نظارهام ایستادهاند، همچنان که من هم در دل این شب آرام، در جستوجوی آرامش و نور معنوی حرکت میکنم.
فرودگاه کرمان شلوغ و پر از تردد بود، اما در همان بدو ورود به این شهر، با خودم گفتم: درست نیست وارد کرمان شوی و برای کار و مصاحبههایی که قرار است با خانوادههای معظم شهدا داشته باشی، از حاج قاسم سلیمانی اذن نگیری. بنابراین، به اتفاق همکارانم، تصمیم گرفتیم بلافاصله از فرودگاه به سوی مزار حاج قاسم سلیمانی برویم.
آقای شهروز شهرکی، یکی از دوستان کرمانی به همراه آقای علی شجاعی، به استقبالمان آمده بودند. پس از احوالپرسی کوتاه، بیدرنگ به سمت مزار حاج قاسم حرکت کردیم. وقتی به مزار رسیدیم، ساعت ده شب بود. اما برخلاف انتظارم، هنوز هم جمعیتی در حیاط آرامگاه حضور داشتند. همه چیز در سکوت شب و زیر نور ملایم لامپها، به نظر خاص و معنوی میآمد. کودکانی با چشمان پرسشگر، نوجوانانی با نگاههای پر از آرزو، جوانانی با دلهایی که در پی پیدا کردن امید بودند و سالخوردگانی که گویی در جستوجوی آرامش و تسکین آمده بودند، همه اینجا بودند. انگار هر کسی چیزی در دل داشت که نمیتوانست به کلمات تبدیل کند و آمده بود تا در این مکان، کمی از دردهای درونیاش را تسکین دهد.
قدمهای آرام کنار مزار حاج قاسم
بعد از فاتحهای که بر مزار حاج قاسم خواندم و اذن گرفتن از روح او، آرام آرام قدم زدم. در گلزار شهدای این مکان، یکی از چیزهایی که بیشتر از همه چشمم را به خود جلب کرد، سنگ مزار شهدای حادثه تروریستی سال گذشته بود که در گوشهای از محوطه قرار داشت. به جز سنگ مزارها، تصاویری از این شهدا نیز بر دیوار نصب شده بود. یکی از این تصاویر، عکسی از یک خردسال بود که با کاپشن صورتی معروف شد. کودکی که در این عکس نماد معصومیت و مظلومیت بود. عکس این کودک که در سر مزار خود نصب شده بود، قلبم را فشرد.
در کنار این عکس، بنری دیگر به یاد شهیده ریحانه سلطانینژاد و دیگری به یاد شهیده رقیه، دختر کوچک غزه که در همان لباس صورتی معروف شده بود، نصب شده بود.
نگاه کردم و به این فکر کردم که این دو کودک، با وجود اینکه یکی در ایران و دیگری در غزه جان باختهاند، در حقیقت هیچ تفاوتی ندارند. چون قاتلان هر دو، یکی هستند. آنها با یک ظلم و ناعدالتی مشترک روبهرو شدند و به دست دشمنان بشریت، جان دادند.
بازگشت به حقیقت
من نیز در کنار همه آنها، در سکوت و با دلی پر از پرسش، به آرامگاه نگاه میکنم. در این لحظات، هیچچیز جز احساس آرامش و سکوت، در اطرافم نمیبینم. هیچصدای حواشی، هیچگونه هیاهویی به گوش نمیرسد. تنها صدای وزش باد و گاهی صدای آرام قرآن که از بلندگوهای حیاط به گوش میرسد، فضا را پر کرده است. اما آنچه که بیشتر از هر چیزی در این لحظات به چشم میآید، حضور حاج قاسم در میان این جمع است. حضوری که در دل هر یک از این افراد، همچنان زنده است.نگاهم به آرامگاه میافتد و اینجا، در این لحظه، همه سؤالاتم بیجواب میمانند. حاج قاسم، با آن روحیهاش، با آن عزت نفس و با آن همت بلند،
چه چیزی در دل این مردم کاشته بود که حالا، همه از کوچک و بزرگ، در اینجا به نوعی آمدهاند؟ آیا چیزی بیشتر از آرامش و دلگرمی میتوان یافت؟ احساس میکنم اینجا دیگر هیچچیز به اندازه سکوت و احترام به یاد حاج قاسم معنی ندارد.
بعد از آن لحظات معنوی و پر از سکوت، به همراه همکارانم به محل اسکان برگشتیم تا کمی استراحت کنیم. در حالی که شب از نیمه گذشته بود، پس از صرف شام، خود را برای روز بعد آماده کردیم. فردا، روزی پر از کارهای و مصاحبههای مهم بود. همه ما به این سفر معنوی آمده بودیم تا در کنار خانوادههای معظم شهدا، از یاد و خاطره حاج قاسم سلیمانی و دیگر شهدای مقاومت که جان خود را فدای آرمانهای بلند آزادی و عدالت کردند، یاد کنیم و یاد آنها را در دلهایمان زنده نگه داریم.
روز دوم سفر؛
دیدار با خانوادههای شهدای حادثه تروریستی
صبح روز دوم در کرمان، با نگاهی پر از امید و در عین حال سنگینی در دل، به مهمانسرای بنیاد شهید کرمان رفتیم. هوای کرمان همچنان سرد و دلانگیز بود و نسیم ملایمی که از دشتهای اطراف میوزید، فضای خاصی به این روز معنوی داده بود. در مهمانسرا، فضائی ساده و صمیمی برای نشستها و گفتوگوهایمان آماده شده بود.
پیش از شروع گفتوگوها، خانوادههای معظم شهدای حادثه تروریستی سال گذشته یکی یکی به محل نشست میآمدند. چهرههایی که از غم فقدان عزیزانشان به شدت آشفته بود، اما در عین حال
نشانههای عزت و استقامت در نگاهشان موج میزد. این خانوادهها، در کنار حاج قاسم سلیمانی، عزیزانشان را در راه آرمانهای بزرگ بشری فدای وطن و مقاومت کردند.
خانوادهای با هشت شهید
نخستین گفتوگویی که داشتم، با آقای حسین سلطانینژاد، پدر شهیده مریم سلطانینژاد بود. او با چهرهای آرام و گاهی پر از درد، در حالی که دستانش به آرامی روی هم قرار گرفته بود، درباره دخترش گفت: مریم فقط ۹ سال داشت، تازه به سن تکلیف رسیده بود که به شهادت رسید.
او هنوز به تمام معنای کلمات فداکاری و ایثار
پی نبرده بود، اما همه ما میدانستیم که این بچه در دل خود یک اراده محکم و غیرقابل وصف داشت. مریم همیشه به دیگران کمک میکرد و از همان کودکی آرمانهای بزرگی در دل داشت.
آقای سلطانینژاد ادامه داد: عجیب است که مریم، در همان سن کم، حتی در مدرسه درباره آرزوی بزرگش میگفت. در میان همکلاسیهایش مینشست و از این که روزی شهید شود، حرف میزد. او میگفت دوست دارد در راه خدا و وطن فدای آرمانهایش شود. شاید در نظر خیلیها این حرفها تنها بازی کودکانه بود، اما برای ما و اطرافیانمان واضح بود که مریم در دل خود به چیزی بزرگتر از سن و سالش ایمان داشت.
آقای سلطانینژاد با صدای گرفته افزود: این تنها مریم نبود که جان خود را فدای آرمانهای انقلاب کرد. همسرم، نغمه گلزاری، دخترم مریم، دو خواهرم، سمیه و فاطمه، و همچنین دو برادرزادهام فاطمه زهرا،
مهدی، محمد امین و ریحانه، همگی در این راه به شهادت رسیدند. در حقیقت، خانواده ما ۸ شهید تقدیم کرده است.
او همچنین به جانبازی پسرش امیرعلی، برادر شهیده مریم، اشاره کرد و گفت: امیرعلی هم یکی از جانبازان همان حادثه است. او با شجاعت و ایثار خود همچنان در کنار ماست، و یاد و راه تمام عزیزان شهیدش را در دل حفظ میکند.
او با صدای پر از بغض ادامه داد: ما هیچگاه از این فداکاریها پشیمان نیستیم. هر یک از ما برای ایران و برای آرمانهای بزرگ انقلاب جانمان را فدا میکنیم و این راه همچنان ادامه خواهد داشت.
صحبتهای آقای حسین سلطانینژاد، به وضوح نشان میداد که این خانواده با تمام سختیها، همچنان به راهی که عزیزانشان در آن گام گذاشتهاند، افتخار میکنند و هیچگاه احساس پشیمانی از فداکاریهایشان نداشتهاند. آنان همچنان در مسیر مقاومت و ایستادگی بر اصول و ارزشهای انقلاب اسلامی گام بر میدارند.
چهرهای محبوب و مقاوم در دل مردم کرمان
سپس سراغ برادر و همسر مداح شهید عادل رضایی رفتم. شهید عادل رضایی یکی از چهرههای محبوب و شناخته شده در کرمان بود که در سالهای اخیر در دل مردم این شهر جایگاه ویژهای پیدا کرده بود. شهادت او در حادثه تروریستی گذشته نه تنها خلأ بزرگی برای خانوادهاش، بلکه برای مردم کرمان بهویژه دوستدارانش به جا گذاشت. برادر شهید عادل رضایی با چهرهای پر از افتخار، اما در عین حال با دلی پر از غم، از برادر شهیدش گفت: عادل همیشه در کنار مردم بود. او تنها یک مداح نبود، بلکه روحیهای فداکار و دلی بزرگ داشت. عادل در این راه زندگی کرد و برای همین در دل مردم جا باز کرده بود. او برای خودش هدفی بزرگ داشت: هدایت و جلب رضایت خداوند. مردم کرمان از او نه تنها بهعنوان یک مداح بلکه بهعنوان یک انسان فداکار یاد میکنند.
او ادامه داد: شهادت عادل، برای همه ما یک افتخار بود. از او همیشه یاد میکنیم، اما جای خالی او هنوز در دلمان حس میشود. او برای اهداف بزرگتر از خودش جان داد و ما هم به این راه افتخار میکنیم.
پس از صحبت با برادر شهید عادل رضایی، فرصت صحبت با همسر شهید نیز مهیا شد. او با چهرهای صبور و پر از ایمان، یاد همسر شهیدش را در دل پرورش میداد. همسر شهید عادل رضایی با اشکهایی که در چشمهایش حلقه زده بود، گفت: عادل همیشه به ما میگفت که در این مسیر فقط و فقط برای رضای خداوند قدم برداشته است.
او در ادامه افزود: من به عنوان همسر او، همیشه از این که همسرم چنین انسانی بود، به خودم میبالم. در روزهای سخت، او همیشه برای من و بچههایم قوت قلب بود. حالا که او را از دست دادهایم، یادش همیشه در دلمان زنده است. شهادت عادل، نه تنها یک مصیبت برای خانوادهاش است، بلکه برای تمام مردم کرمان و کسانی که او را میشناختند، یک فقدان بزرگ است.
صحبتهای برادر و همسر شهید عادل رضایی، نشان از ارادت و فداکاری این شهید بزرگوار داشت. آنها همچنان با تمام سختیها به راهی که همسر و برادرشان انتخاب کرده بود، افتخار میکنند. این خانواده به وضوح از تقدیم جان خود برای وطن و آرمانهای انقلاب هیچگاه پشیمان نبودهاند و همچنان راه مقاومت را با قوت ادامه میدهند.
داستانهای تلخ و در عین حال قهرمانانه
آقای آزادوار، مدیر فرهنگی بنیاد شهید کرمان، در این فرآیند نقش اساسی و مهمی ایفا کردند. ایشان با همکاری و پیگیریهای مستمر، همه شرایط لازم را بهطور منظم و هماهنگ برای ما فراهم کردند تا بتوانیم مصاحبههایی با خانوادههایی که در حادثه تروریستی سال گذشته عزیزان خود را از دست دادهاند، ترتیب دهیم. نه تنها در تأمین امکانات و شرایط برای انجام این مصاحبهها، بلکه در برقراری ارتباطات و رفع موانع، آقای آزادوار وقت و انرژی بسیاری صرف کردند. توجه دقیق و همدلی ایشان باعث شد که این فرصت فراهم آید و من با اطمینان خاطر، بتوانم داستانهای تلخ و در عین حال قهرمانانه این خانوادهها را بازگو کنم.
پس از انجام گفتوگوها که در مهمانسرا بنیاد شهید برگزار شد، به منزلی رفتم که مردی در آنجا زندگی میکرد که در همان حادثه تروریستی همسرش و دو فرزندش را از دست داده بود. فضای خانه پر از سکوتی سنگین بود که تنها از یادگاریهای عزیزان از دست رفته حکایت میکرد. هر گوشه از خانه داستانی از درد و فقدان را بازگو میکرد، اما در عین حال، نشان از قوت قلب و استقامت مردی داشت که با وجود تمام این سختیها، همچنان ایستاده بود.
روایت یک پدر شهید
در ادامه گفتوگو با آقای مصیب سلطانینژاد، او از ویژگیهای خاص فرزندانش فاطمه زهرا و مهدی صحبت کرد. چشمانش پر از عشق و افتخار همراه با اشک بود زمانی که به یاد آنها میافتاد.
دخترم فاطمه زهرا خیلی زرنگ و درسخوان بود. در ورزش والیبال هم استعداد فوقالعادهای داشت و حتی برای تیم باشگاه انتخاب شده بود. اما همیشه به دوستانش کمک میکرد. یک بار یکی از همکلاسیهای دخترم که انتخاب نشده بود، ناراحت بود. دخترم فاطمه زهرا به مربی خود گفت: «اگر امکانش است، دوستم را هم انتخاب کنید.» این خصوصیت انسانی و مهربانانه او همیشه در ذهن من خواهد ماند. او به یاد داشت که فاطمه زهرا در یک اقدام انسانی دیگر هم شرکت کرده بود: از طرف مدرسه گفته بودند که هر دانشآموزی که دوست دارد، یک بطری آب معدنی
بزرگ برای بچههای فلسطینی بیاورد. فاطمه زهرا با دل و جان از من خواست که یک بکس آب معدنی بگیرم و گفت: آخه اونا گناه دارند، باید کمکشان کنیم. این احساس مسئولیت و دلسوزی از همان دوران کودکی در او به وضوح دیده میشد.
مهدی؛ پسر بازیگوش با دل بزرگ
آقای سلطانینژاد در ادامه درباره پسرش، مهدی، صحبت کرد: مهدی خیلی بازیگوش بود، همیشه شاد و پر انرژی. یادم میآید وقتی کلاس اول بود، با یکی از همکلاسیهایش دعوا کرده بود. بعد از دعوا، رفت و همکلاسیاش را بوسید و گفت: دیگه ناراحت نباش، از دل من درآوردی. این رویکرد به آرامش و دوستی از ویژگیهای خاص مهدی بود.
او ادامه داد: مهدی همیشه تکالیفش را با دقت و خوشخط مینوشت. یک بار معلمش از خوشخطی او شگفتزده شده بود و زیر دفترش نوشت: والدین محترم لطفاً بگذارید، مهدی جان خودش تکالیفش را بنویسد. همیشه احترام به دیگران و خودداری از خشونت، در رفتار مهدی وجود داشت.
آقای سلطانینژاد ادامه داد: این ویژگیها و رفتارهای کوچک اما بزرگ در فاطمه زهرا و مهدی، همیشه برای من یک درس بود. یاد میگیرم که محبتهای کوچک در زندگی خیلی بیشتر از هر چیز دیگری اهمیت دارند. در آن لحظه، فاطمه زهرا فقط به یک دوچرخه نیاز نداشت، بلکه به محبت و توجه نیاز داشت و این چیزهایی است که هیچگاه فراموش نمیشود. او با یادآوری یکی از روزهای خاص زندگیاش ادامه داد: یادمه یه روز رفتم فاطمه زهرا را از باشگاه بیارم خونه. تو راه یه تصادف نسبتا شدیدی کردیم. جوری بود که ماشین از روی جدولهای وسط خیابان به لاین مخالف هدایت شد. از شدت ترس دست منو گرفته بود و میترسید که برای من اتفاقی بیفته. وقتی ماشین ایستاد و متوجه شدیم که آسیب جدی به ما نرسیده، فاطمه زهرا با کمال آرامش گفت: خدایا شکرت که طوریمون نشد. این واکنش او در شرایطی که بسیاری از افراد به شدت دستپاچه میشوند، برایم شگفتانگیز بود. قدرت روحی و آرامش او در آن لحظه، درس بزرگی برای من بود.
آخرین تماس تلفنی قبل از شهادت
آقای سلطانینژاد با بغض گفت: مهدی هم بچهای بود که همیشه محبت و دلسوزی داشت. یادم میآید یک روز، قبل از شهادتش، با گوشی خانم معلمش زنگ زد به مادرش. این فیلم هنوز در اینترنت موجود است. مهدی به مادرش گفت: الو مامان روزت مبارک. مادرش در جواب گفت: ممنون عزیزم. این تماس کوتاه و دلنشین، یادآور همان محبتها و دلسوزیهایی است که همیشه در رفتار مهدی بود.
چشمان آقای سلطانینژاد پر از اشک شد و ادامه داد: مهدی در کنار خواهرش، فاطمه زهرا، شهید شد. آنها من را تنها گذاشتند، اما همیشه با خودم میگویم که این فداکاریها و شهادتها برای اهداف بزرگتری بود. اینها برای من درسهای زندگی هستند، درسهای ایثار، محبت و فداکاری.
آقای سلطانینژاد در حالی که به یاد عزیزانش افتاده بود، با صدایی آرام و مطمئن ادامه داد: اگرچه آنها دیگر در کنار من نیستند، اما همیشه حس میکنم که همسرم و فرزندانم کنارم هستند. احساس میکنم وجود آنها، در هر لحظه از زندگیام، همچنان در کنار من حضور دارد. این احساس باعث میشود که با تمام سختیها و فراقها، همچنان محکم باشم و بدانم که این فداکاریها و ایثارها برای اهدافی بزرگتر بوده است. آنها همیشه با من هستند، در دل و روح من، و من به این حضور همیشگی و ادامهدار در زندگیام افتخار میکنم. با اتمام این دیدارها و گفتوگوهای پر از احساس، قلبم پر از دلیری و افتخار بود. هر یک از این خانوادهها با فداکاریها و ایثارهایشان یادآوری میکردند که حقیقتاً هیچ چیزی نمیتواند ارادهی انسانی و پایبندی به آرمانها را شکسته کند. روز دوم سفر، روزی بود پر از درسهای زندگی، از شجاعت و صبر تا عشق و وفاداری به ارزشهای بزرگ.
و به این ترتیب، روز دوم سفر به پایان رسید؛ روزی که یادگارهایش در ذهن و قلبم باقی خواهد ماند.
روز سوم سفر
صبح روز سوم سفر، به همراه همکارانم آقای فرنوش حسینی بلوچی و احمد رحیمی که مرا در این سفر معنوی همراهی میکردند، از خواب بیدار شدیم. آن روز هم هوای کرمان خنک و دلانگیز بود و احساس میکردیم که این روز نیز مانند روزهای گذشته، پر از خاطرات و لحظات ویژه خواهد بود. دوباره به مهمانسرای بنیاد شهید کرمان رفتیم؛ جایی که این سفر معنوی و ارتباطات عمیقتری با خانوادههای شهدای عزیز ادامه مییافت.
پس از صرف صبحانه، آقای محیابادی، که زحمت زیادی در میزبانی از خانوادههای محترم شهدای حادثه تروریستی و مراسم سالگرد حاج قاسم سلیمانی داشتند، از ما پذیرایی کردند. در کنار همکاران و خانوادههای شهدا، صبحانهای ساده و دلپذیر داشتیم و این شروع روزی دیگر بود. چهرهها، نگاهها و احساسات همه گویای عزم و ارادهای محکم بود که در این سفر پر از افتخار با هم به اشتراک گذاشته میشد.
پس از صبحانه، خانوادههای محترم شهدای حادثه تروریستی سال گذشته، که در کنار مزار
حاج قاسم سلیمانی به شهادت رسیدند، برای شرکت در مصاحبهها و روایتگری از عزیزان شهید خود به مهمانسرا آمدند. از ساعت ۸:۳۰ صبح، گفت وگوها آغاز شد و هر خانواده با یادآوری لحظات دردناک و در عین حال پرافتخار از دست دادن عزیزانشان در این حادثه تروریستی، داستانهایی پر از غم و افتخار را برایمان تعریف میکرد.
عزیمت به منزل شهیدان ایرانمنش
با حاج آقای بلوچی، راننده بسیار محترم و مهربان و دلسوز بنیاد شهید کرمان، به منزل شهید رضا ایرانمنش یکی از شهدای حادثه تروریستی سال گذشته و پسر شهیدش، محمد مهدی، رفتیم. خانهای که در آن عطر شهدا پیچیده بود. در همان لحظه، بوی عطر و رایحه شهدای دیروز همچنان در فضا احساس میشد، گویی خانه همچنان پذیرای آنان است. این مکان، آکنده از خاطراتی بود که در هر گوشهاش، نشانی از زندگی یک شهید و خانوادهای وفادار به آرمانهای انقلاب اسلامی به چشم میخورد.
آقا رضا سه فرزند داشتند؛ دو دختر و پسری که به مقام شهادت رسید. او شغل آزاد داشت و بسیار اهل ورزش بود؛ در تیم والیبال اختیارآباد کرمان بازی میکرد. در طول ۲۳ سال زندگی مشترک، همیشه به خود میگفتم چرا من متوجه نشدم که او چگونه انسانی بود؟ او اصلاً زمینی نبود، او لایق شهادت بود. بسیار مودب بود و همیشه با احترام با خانواده و دوستانش برخورد میکرد. مقید به نماز اول وقت بود و هرگز نماز او از اذان تا اللهاکبر شروع نمیشد. ارتباط بسیار خوبی با بچهها داشت و همیشه دست محبتش بر سر آنان بود. در امور خانه نیز کمکحال من بود.
(ادامه دارد)